سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من یک انسانم،من هرروز یک انسانم

دخترک خنده کنان گفت که چیست

راز این حلقه زر

راز این حلقه که انگشت مرا

این چنین تنگ گرفته ست به بر

راز این حلقه که در چهره او

این همه تابش و رخشندی است

مرد حیران شد و گفت:

حلقه خوش بختی است.حلقه زندگی است...

همه گفتند:مبارک باشد!

دخترک گفت :دریغا که مرا

باز در معنی آن شک باشد

سالها رفت و شبی

زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر

دید در نقش فروزنده او

روزهایی که به امید وفای شوهر

به هدر رفته هد!

زن پریشان شد و نالید که وای

وای،این حلقه که در چهره او

باز هم تابش و رخشندگی است

حلقه بردگی و بندگی است!


نوشته شده در شنبه 89/2/18ساعت 2:37 عصر توسط سوگند تاتار نظرات ( ) |


Design By : Pichak