سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من یک انسانم،من هرروز یک انسانم

وقتی تمام شدم ، شناسنامه ام را باطل مکنید ، آخر من تمام شدم ، نمردم که ! همیشه از دیدن صفحه آخر شناسنامه ها ته دلم میریزد پایین ، بگذارید همانطور سفید باقی بماند .

دست هایم را به کسی بدهید که شبیه " فروغ "  باشد ، آنها را به امید سبز شدن در باغچه بکارد ، کسی که ارزش قلم را بداند ...

پاهایم را به کسی بدهید که نخواهد روی خط کسی و پشت خط کسی و جلوی خط کسی راه برود ، به کسی بدهید که فقط بخاطر خودش قدم بردارد ، کسی که ارزش رفتن را بداند

لب هایم ... لب برای سخن گفتن است و لب من فکر نکنم به کار کسی بیاید ، فقط سکوت بلد است ، حداقل به کسی بدهیدش که بوسه را تقدیس کند ...

بینی ام را ، به کسی نمیدهم !  میخواهم وقتی تمام شدم عطر تن تو در آن محفوظ باقی بماند ...

گوش هایم ... گوشهای صبوری دارم ، زیاد میشنوند ، میشوند ، میشنوند ... اما هنوز خوب کار میکنند ، وقتش رسیده کمی استراحت کنند ، برای همین آنها را به یک ماهی گیر اهدا کنید ، گوش هایم صدای آب را دوست دارند ...

و چشم هایم ... چشمهایم ... این جفت باوفا ، جفت عاشقی که کنار هم اند و هیچ گاه بهم نمی رسند ، همه چیز را می بینند الا یکدیگر را ، با هم بیدار میشوند ، با هم به خواب میروند و خلاصه با هم اند ...

می بینند ، همه ی چیزهای دیدنی که در این دنیا هست و حتی میبینند آنچه را که ماورای این دنیاست ... آه چقدر حرف دارم در مورد چشمهایم . انگار از کسی بخواهید راجع به فرزندش صحبت کند و آخرین حرفهایش را بزند و بعد او را به دست زمانه بسپارد ... سخت است ... خیلی سخت .

نمیدانم چشمهایم را به کسی بدهم که میخواهم به دیدن امیدوارش کنم ، یا محکوم؟

هرچه باشد ، چشمهایم را به یک کور نمیدهم ! نمیخواهم بهانه های ساده ی خوشبختی اش را از او بگیرم.

راجع به چشمهایم باید بیشتر فکر کنم ، اما ... به نظرم بهتر است چشم هایم را بدهم به تو ، تویی که این همه دوستشان داری ، بدهم تا داشته باشی شان و برای همیشه نگاهشان کنی و بفهمی که آنقدر ها هم که تو میگویی زیبا نیستند ، چشم وقتی زیباست که نگاهی تازه و امیدوار در آن باشد و عکس تو هم در آن منعکس شده باشد ...

مهمترین عنصر زنانگی ام ، رحم ام را میگویم ، آن را به یک " دو جنسه " بدهید که بین زنی و مردی ، تصمیم گرفته زن شود . چون تنها اوست که ارزش واقعی زن بودن را فهمیده است...

کبدم را به پدرم بدهید ، اما گمنام ، نمیخواهم فکر کند آنچه یک روز از کمرش در آمده دور تسلسل دارد و حال به خودش بازگشته و رفته نشسته جای کبد قبلی از کار افتاده اش ! ، اینطوری شاید از مرد بودن خود راضی نباشد ، مردها دلشان میخواهد ثمرات عمرشان جلوی چشمشان پشتک وارو بزنند !!

 کلیه هایم را بدهید به کسی که شماره اش را ضمیمه نامه کرده ام ، عکس شماره اش را در اینترنت دیده ام ، روی دیوار نوشته بود :

                          " کلیه ، فوری فروشی ، دو میلیون تومان !  "

حتما تا بحال کلیه اش را فروخته است ...

و ... قلبم ... قلبم را قبلا اهدا کرده ام ، متاسفم !!!


نوشته شده در جمعه 89/3/28ساعت 12:1 صبح توسط سوگند تاتار نظرات ( ) |


Design By : Pichak