سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من یک انسانم،من هرروز یک انسانم

لشکر گوسفندان که توسط یک شیر اداره می‌شود، می‌تواند لشکر شیران را که توسط یک گوسفند اداره می‌شود، شکست دهد. "نارسیس"
برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافی ست. لازم نیست آن را در قلبش فروکنی یا گلویش را با آن بشکافی.پرهایش رابزن...خاطره پریدن با او کاری میکند که خودش را به اعماق دره ها پرت کند.





هنگامی که دری از خوشبختی به روی ما بسته میشود ، دری دیگر باز می شود ولی ما اغلبچنان به دربسته چشم می دوزیم که درهای باز را نمی بینیم. "هلن کلر"



برای پخته شدن کافیست که هنگام عصبانیت از کوره درنروید



همیشه بهترین راه را برای پیمودن می بینیم اما فقط راهی را می پیماییم که به آنعادت کرده ایم " پائولو کوئلیو"

مجنون هنگام راه رفتن کسی را به جز لیلی نمی دید. روزی شخصی در حال نمازخواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او و مهرش عبور کرد. مردنمازش را قطع کرد و داد زد هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی مجنون به خود آمد وگفت: من که عاشق لیلی هستم تورا ندیدم تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه دیدی که منبین تو و خدایت فاصله انداختم؟



حکمت روزگار !!

اسمش فلمینگ بود . کشاورز اسکاتلندی فقیری بود. یک روز که برای تهیه معیشت خانواده بیرون رفت، صدای فریاد کمکی شنید که از باتلاق نزدیک خانه می آمد. وسایلشو انداخت و به سمت باتلاق دوید.اونجا ، پسر وحشتزده ای رو دید که تا کمر تو لجن سیاه فرو رفته بود و داد میزد و کمک می خواست. فلمینگ کشاورز ، پسربچه رو از مرگ تدریجی و وحشتناک نجات داد.
روز بعد، یک کالسکه تجملاتی در محوطه کوچک کشاورز ایستاد.نجیب زاده ای با لباسهای فاخر از کالسکه بیرون آمد و گفت پدر پسری هست که فلمینگ نجاتش داد.
نجیب زاده گفت: میخواهم ازتوتشکر کنم، شما زندگی پسرم را نجات دادید.
کشاورز اسکاتلندی گفت: برای کاری که انجام دادم چیزی نمی خوام و پیشنهادش رو رد کرد.
در همون لحظه، پسر کشاورز از در کلبه رعیتی بیرون اومد. نجیب زاده پرسید: این پسر شماست؟ کشاورز با غرور جواب داد بله.” من پیشنهادی دارم.اجازه بدین پسرتون رو با خودم ببرم و تحصیلات خوب یادش بدم.اگر پسربچه ،مثل پدرش باشه، درآینده مردی میشه که میتونین بهش افتخار کنین” و کشاورز قبول کرد.
بعدها، پسر فلمینگ کشاورز، از مدرسه پزشکی سنت ماری لندن فارغ التحصیل شد و در سراسر جهان به الکساندر فلمینگ کاشف پنی سیلین معروف شد.
سالها بعد ، پسر مرد نجیب زاده دچار بیماری ذات الریه شد. چه چیزی نجاتش داد؟ پنی سیلین.
اسم پسر نجیب زاده چه بود؟ وینستون چرچیل

__________________


نوشته شده در چهارشنبه 89/4/2ساعت 1:30 صبح توسط سوگند تاتار نظرات ( ) |


Design By : Pichak